شماره ٣١٦: بي دل و جان بسر شود بي تو بسر نمي شود

بي دل و جان بسر شود بي تو بسر نمي شود
بي دو جهان بسر شود بي تو بسر نمي شود
بي سر و پا بسر شود بي تن و جان بسر شود
بي من و ما بسر شود بي تو بسر نمي شود
درد مرا دوا توئي رنج مرا شفا توئي
تشنه ام و سقا توئي بي تو بسر نمي شود
در دل و جان من توئي گنج نهان من توئي
جان و جهان من توئي بي تو بسر نمي شود
يار من و تبار من مونس غمگسار من
حاصل کار و بار من بي تو بسر نمي شود
جان بغمت کنم گرو تن شود ار فنا بشو
هر چه بجز تو گو برو بي تو بسر نمي شود
غير تو گو برو بياد غير تو گو برو زياد
بي تو مرا دمي مباد بي تو بسر نمي شود
کوثر و حور گو مباش قصر بلور گو مباش
حله نور گو مباش بي تو بسر نمي شود
کوثر و حور من توئي قصر بلور من توئي
حله نور من توئي بي تو بسر نمي شود
شربت و آب گو مباش نقل و نبات گو مباش
راحت و خواب گو مباش بي تو بسر نمي شود
آب حياة من توئي فوز و نجات من توئي
صوم و صلوة من توئي بي تو بسر نمي شود
عمر من و حيات من بود من و ثبات من
قند من و نبات من بي تو بسر نمي شود
هول نداي کن کند نخل مرا ز بيخ و بن
هجر مرا تو وصل کن بي تو بسر نميشود
گر ز تو رو کنم بغير ور بتو رو کنم زغير
جانب تست هر دو سير بي تو بسر نميشود
گر ز برت جدا شوم يا ز غمت رها شوم
خود تو بگو کجا روم بي تو بسر نميشود
(فيض) ز حرف بس کند پنبه درين جرس کند
ذکر تو بي نفس کند بي تو بسر نمي شود